باورهای ما محکوم به شکستاند. زیرا زندگی از دستورات ما پیروی نمیکند. ممکن است این مسئله بیش از توان ما به نظر برسد اما اینطور نیست؛ زندگی بیش از توان باورهای ماست و هر روز آنها را خرد میکند؛ البته اگر خوش شانس باشیم! با خرد شدن باورهایمان، به اشتباه تصور میکنیم ماییم که فرو میپاشیم، اما در واقع تخیلات ما که خود را ذات و جوهر ما وانمود میکردند ناپدید میشوند.
و هیچکس بهتر از کودکی که برخلاف امیدهای ما رفتار میکند، نمیتواند توهمات ما را در هم بشکند. مادری از پسرش در برابر آزار پدر محافظت نکرده بود. بعدها پسر از مادرش به این بهانه که او مقصر اصلی مشکلاتش است، باج خواهی میکرد و آنقدر به او فشار میآورد که تسلیم میشد! بعد از اینکه به آن مادر نشان دادم چطور پسرش از او باج میگیرد و چگونه او تقلا میکند که بخشش پسرش را بخرد و چگونه سعی او برای خریدن صلح، به جنگ بیشتر منجر میشود؛ او گفت: این داره منو میکشه! به او گفتم: این داره توهمات تو رو میکشه نه خود تو رو!
او لب هایش را جمع کرد و با گریه گفت: ولی من نمیخوام روابطمون آسیب ببینه! به او گفتم: چطوری میتونی به چیزی که وجود نداره آسیب برسونی!؟ او با پسری خیالی که میخواست داشته باشد ارتباط داشت نه با پسر واقعیاش! اما میخواست پسرش با خود او رابطه داشته باشد؛ نه با تصویری که از مادرش برای خود ساخته بود! پسرش تصویر یک شیطان صفت را از مادرش میدید که سزاوار مجازات است نه خود مادرش را... مادر نیز میترسید رابطه خوبی که در آرزویش بود، آسیب ببیند؛ در حالی که چنین رابطهای سالها بود وجود نداشت.
با رها کردن توهمات خود، میتوانیم با حقیقتی که از آن وحشت داشتیم زندگی کنیم. وقتی آن زن از انتظار برای داشتن پسری که میخواست دست کشید؛ دیگر سعی نکرد عشق او را بخرد و در عوض، عاشق پسر واقعیاش شد. باجگیری به آخر رسیده بود.
شما وابستگی به چه باورها و توهماتی را کنار گذاشتید تا توانستید با واقعیت روبرو شوید؟
دروغهایی که به خود میگوییم
جان فرد ریکسون
مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی آمین